و این داستان عاشقانه‎ی من است ...

صفحۀ صد و دوازده | تنهایی پر هیاهو


... این امر همیشه باعث اعجاب من می شد، تا آن که یک روز ناگهان، آکنده از احساس زیبایی و تقدس، به خاطر جرئت حفظ سلامت عقلم در مقابله با آن چه دیده بودم و بر من، بر جسم و جانم در آن تنهایی پر هیاهو گذشته بود، به این وقوف رسیدم که کار من دارد مرا با سر در حیطۀ نامتناهی قدرت مطلقه پرتاب می کند. ...
ّ

تنهایی پرهیاهو / بهومیل هرابال / پرویز دوائی / نشر کتاب روشن


پی نوشت: کتاب تنهایی پرهیاهو صفحۀ صد و دوازدهم ندارد، به رسم قرارداد این بخش، صفحۀ پنجاه و ششم انتخاب شده است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

صفحۀ صد و دوازده


صفحه ی صد و دوازده ایده ای است برگرفته از جایزه ای ادبی* که در کشور فرانسه به بهترین صفحه ی صد و دوازدهم کتاب ها اهدا می شود. منطق این نگاه به دیالوگی از «فیلم هانا و خواهرانش»** از وودی آلن آن جا که می گوید: «شعر صفحه 112 را فراموش نکن. من را یاد تو می اندازد.» باز می گردد و البته این باور که سالهاست ویراستاران و نویسندگان سعی کرده اند با شروعی جذاب کتاب ها را در توجه برای مطالعه قرار دهند و این گاهی منجر به فریب مخاطبانی می شود که در برخی کتاب ها با روندی مایوس کننده نسبت به شروع داستان مواجه می شوند.
از این رو مولفان این ایده به نظرشان صفحه 112 جایی است که ناشران و نویسندگان ممکن است از آن غفلت کنند و خوب بودن این صفحه ارزیابی موفقی است برای خواندن یک کتاب یا داستان. ارزیابی ای که به ادعای نویسنده ی گاردین آلیسن فلاد لااقل در امتحانش با چند کتاب از کتابخانه اش جواب داده است.
آوای داستان به این رسم! و برای کمی سرگرمی از این به بعد بخشی را با همین عنوان خواهد داشت که به مرورِ جملات آغازین صفحات 112 کتاب ها می پردازد و البته برای کتاب های کم حجم تر فاقد صفحه 112 مضربی نیم بخشی! را در نظر خواهد گرفت. باشد که جملات صفحه 112 ما را به یاد کتاب هاشان بیندازد!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

وداع با اسلحه


" آخرهای تابستان آن سال، ما در خانه ای در یک دهکده زندگی می کردیم که در برابرش رودخانه و دشت و بعد کوه قرار داشت. در بستر رودخانه ریگ ها و پاره سنگ ها، زیر آفتاب، خشک و سفید بود. آب زلال بود و تند حرکت می کرد و در جاهایی که مجرا عمیق بود رنگ آبی داشت. ... "


وداع با اسلحه / ارنست همینگ وی / نجف دریابندری / انتشارات نیلوفر


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

پخمه


" اصرار نداشته باشید بدانید چرا سر و کار من به زندان افتاد، هر چه بود دست و بالم بند شد و تا آمدم به خودم بجنبم مرا از پله ها پایین فرستادند! و از مخلص با همه ی اهن و تولوپ و اسم و رسم، عکس برداری و انگشت نگاری کردند و بعد هم مثل ظرف آشغال که خانم ها از لای در دست رفتگر می دهند، بنده را هم تحویل بند دادند!!! ... "


پخمه / عزیز نسین / رضا همراه / نشر نیماژ


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

فالدوم


" بازار مکاره

راهی که به شهر فالدوم می رفت مسافتی دراز از زمینی پست و بلند می گذشت، گاه از کنار جنگلی یا چراگاهی پهناور و سرسبز و گاه از میان کشتزارها و باغ های میوه. دریا بسیار دور بود و دیده نمی شد و پنداشتی در دنیا جز تپه ها و هامون های کوچک و زیبا و سبزه زار و جنگل و کشتزار و باغ های میوه چیزی نیست. سرزمینی بود که میوه و هیمه در آن فراوان بود و شیر و گوشت و سیب و گردو تا بخواهی! ... "


فالدوم / خواب نی لبک / هرمان هسه / سروش حبیبی / نشر ماهی



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

کرگدن


" پرده ی اول

میدان یک شهر کوچک. یک خانه ی دو طبقه در ته صحنه. طبقه ی پایین بقالی است که مقابل در شیشه ای آن چند پله قرار دارد. بالای دکان به طور واضحی کلمه ی «بقالی» دیده می شود. طبقه ی بالای بقالی - که متعلق به بقال و زنش است - دو پنجره دارد. ... "


کرگدن / اوژن یونسکو / پری صابری / نشر قطره


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
هانتا

این پست را اینگونه عریان دوست دارم | سه


.. و در ضمن آن جا بود که به طور غریزی به مسئله ی زمان پی بردم. پی بردم که زمان چگونه بر ما پنجه می افکند. زمانی که کودکی، ساعت ها، طولانی هستند. روزها طولانی هستند. یک سال تمامی ندارد، قرن ها طول می کشد. حتی بیش از قرن ها ... احساس می کردم که زمان طولانی و پر است. در این پُری احساس خوشبختی می کردم. در پری طبیعت. حس می کردم من: ایستا هستم و بی حرکت و در مرکز. ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

آب و هوای سانفرانسیسکو


" عصر بود و هوا ابری بود و یک قصاب ایتالیایی داشت نیم کیلو گوشت می فروخت به یک پیرزن خیلی پیر، اما به عقل جن هم نمی رسد که نیم کیلو گوشت به چه درد همچو پیرزنی ممکن است بخورد. ... "


آب و هوای سانفرانسیسکو / اتوبوس پیر و داستان های دیگر / ریچارد براتیگان / علیرضا طاهری عراقی / نشر مرکز


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

معماری اندیشی


" به معماری که فکر می کنم، تصاویر در خاطرم زنده می شوند. بسیاری از این تصاویر به کار من به عنوان معمار مربوط اند و حاوی دانشی هستند که در طول سال ها، به واسطه ی پرداختن به معماری کسب کرده ام. تصاویر دیگر به دوران کودکی ام مربوط اند، دورانی که معماری را تجربه می کردم، بی آن که به آن بیاندیشم. ... "


معماری اندیشی / پتر زومتور / علیرضا شلویری / نشر حرفه هنرمند


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

قصه‎ی جزیره‎ی ناشناخته


" مردی به درِ قصر پادشاه رفت و گفت، به من یک کشتی بدهید. قصر پادشاه درهای بی شماری داشت، اما این در، مخصوص دریافت عریضه ها بود. ... "


قصه‎ی جزیره‎ی ناشناخته / ژوزه ساراماگو / محبوبه بدیعی / نشر مرکز


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا