و این داستان عاشقانه‎ی من است ...

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ادبیات ایران» ثبت شده است

غرب زدگی

 

به عنوان مقدمه

من صبح روزی به دنیا آمدم که خورشید نور نداشت.

بیلم را برداشتم و به معدن رفتم و شانزده تن زغال نمره 9 بار زدم.

رییس گفت: «ها ما شالاه! خوشم آمد».

 

پیش درآمد

طرح نخستین آن چه در این دفتر خواهید دید، گزارشی بود که به «شورای هدف فرهنگ ایران» داده شد. در دو مجلس از جلسات متعدد آن شورا. چهارشنبه 8 آذر 1340 و چهارشنبه 27 دی 1340.

 

 

طرح یک بیماری

 

غرب زدگی می گویم هم چون وبا زدگی. و اگر به مذاق خوش آیند نیست، بگوییم هم چون گرمازدگی یا سرما زدگی؛ اما نه. دست کم چیزی است در حدود سن زدگی. دیده اید که گندم را چه طور می پوساند؟ از درون. پوسته سالم برجاست اما فقط پوست است، عین همان پوستی که از پروانه ای بر درختی مانده.

 

غرب زدگی | جلال آل احمد | انتشارات ژکان

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

دایی جان ناپلئون


من یک روز گرم تابستان، دقیقا یک سیزده مرداد، حدود ساعت سه و ربع کم بعد‎‌‌‎ازظهر، عاشق شدم. تلخی ها و زهر هجری که چشیدم بارها مرا به این فکر انداخت که اگر یک دوازدهم یا یک چهاردهم مرداد بود،  شاید اینطور نمی شد. ...


دایی جان ناپلئون / ایرج پزشک‎زاد / فرهنگ معاصر


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
هانتا

هاروارد مک دونالد


مقدمه داخل سفر


از همان اول باری که علاقه مند به کتاب خوانی شدم، یکی از کتاب هایی که همیشه تصاویر ذهنی ام را می ساخت کتاب خاطراتی بود از سفر آمریکا که «جلال رفیع» در زمانی که دل و دماغ نویسندگی داشت با عنوان «در بهشت شداد» نوشته بود. ...


فریم اول

نیویورک؛ گنج دار و دسته های نیویورک


نیویورک، نیویورک، نیویورک.

نیویورک شهر نیست. اژدهاست. وارد شهر که می شوی انگار اژدهای هقت سری را از فراز کوهی بلند می بینی و به سرت می افتد نکند اژدها خشمگین شود و دودی هم از خاکسترت برنخیزد. ...


هاروارد مک دونالد / سید مجید حسینی / نشر افق


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

باغ وحش اساطیر


" مقدمه

می گویند یک نفر رفت مغازه پرنده فروشی، خرید کرد و قفس پرنده مربوطه را دست گرفت، آورد خانه، گذاشت توی اتاق پذیرایی و منتظر نشست تا پرنده ای که خریده هنرنمایی کند و برایش حرف بزند. هر چه صاحب پرنده نگاه کرد، پرنده هم نگاهش کرد. هر چه بیشتر منتظر ماند، هیچ صدایی از پرنده نشنید. یک روز، دو شب، یک هفته، دو ماه همین طور به قفس و محتویاتش زل زده بود تا دست آخر پرنده به زبان آمد و گفت:

داداش، باشه، تو بردی، من این دفعه حرف می زنم، ولی ناموسا جغد چه حرفی داره بزنه؟!

این، یک نمونه از جوک‎های جدید است که در شبکه های اجتماعی دست به دست می شود. حکایتی که نکته اصلی و غافلگیری طنزش، نشناختن صفات حیوانات مختلف است. ...

...

آل

آن ها سه تا بودند. خواهر بزرگتر اسمش بود آل، داداشش چال بود و ته تغاری خانه هم حبه انگور. ... "


باغ وحش اساطیر / احسان رضایی / نشر کتاب قاف


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

گاوخونی

" با پدرم و چند تا مرد جوان که درست یادم نیست چند تا بودند و فقط یکی شان را می شناختم که گلچین ـ معلم کلاس چهارم دبستانم ـ بود، توی رودخانه ای که زاینده رود اصفهان بود، شنا می کردیم. شب بود و آسمان صاف بود و ماه شب چارده می درخشید. فقط ما چند نفر توی آب بودیم. نه بیرون آب، نه توی آب، کس دیگری نبود. ... "


گاوخونی / جعفر مدرس صادقی / نشر مرکز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

عشق سال های سبز

" به یاد دارم که هوا گرم بود و راه خاک آلود و غبار از شکاف های کف اتوبوس بالا می زد و پیش پای من زنبیل خوراک جا بر پاهای او تنگ کرده بود و من آن را آهسته کنار می سراندم تا جا بر پاهای او تنگ تر شود. ما با خواهران و برادرانمان، و با مادر دوستم و با عمه او که پهلوی من نشسته بود به باغ می رفتیم، و من دلم می خواست عاشق خواهر کوچکش شوم اما دوست من که می گفتند خواهرش عاشق من شده است عاشق او شده بود و من نمی دانستم چه کنم چون یک خواهر من می خواست من عاشق آن خواهر کوچک که دوستم عاشقش بود شوم چون خودش عاشق آن دوست من بود و خواهر دیگرم می خواست من عاشق آن خواهر کوچک نشوم چون در درس و ورزش مدرسه حریف هم بودند.

و راز آشکار اما چشم پوشی شده این شبکه را ثباتی نبود ...  "


عشق سال های سبز / جوی و دیوار و تشنه / ابراهیم گلستان / نشر روزن


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

لا به لای سطر ها | چشم های متفکر غمگین

... مقبره افسر جوانی بود که همان موقع ها مرده بود. عکس بزرگ قاب کرده اش را سر طاقچه گذاشته بودند. جوان ناکام. لباس افسری تنش بود. کلاه نداشت و فرق از وسط باز کرده بود. صورت آرام، نجیب و قشنگی داشت، با چشم های متفکر غمگین. انگار که می دانست می میرد. ...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
هانتا

مسلول

" از در باغ آسایشگاه که پا به درون گذاشتم هنوز اثری از ترس و وحشت پیشین را با خود داشتم. ... "


مسلول / ک. زن زیادی / جلال آل احمد / نشر رواق
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا