و این داستان عاشقانه‎ی من است ...

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان» ثبت شده است

صفحۀ صد و دوازده


صفحه ی صد و دوازده ایده ای است برگرفته از جایزه ای ادبی* که در کشور فرانسه به بهترین صفحه ی صد و دوازدهم کتاب ها اهدا می شود. منطق این نگاه به دیالوگی از «فیلم هانا و خواهرانش»** از وودی آلن آن جا که می گوید: «شعر صفحه 112 را فراموش نکن. من را یاد تو می اندازد.» باز می گردد و البته این باور که سالهاست ویراستاران و نویسندگان سعی کرده اند با شروعی جذاب کتاب ها را در توجه برای مطالعه قرار دهند و این گاهی منجر به فریب مخاطبانی می شود که در برخی کتاب ها با روندی مایوس کننده نسبت به شروع داستان مواجه می شوند.
از این رو مولفان این ایده به نظرشان صفحه 112 جایی است که ناشران و نویسندگان ممکن است از آن غفلت کنند و خوب بودن این صفحه ارزیابی موفقی است برای خواندن یک کتاب یا داستان. ارزیابی ای که به ادعای نویسنده ی گاردین آلیسن فلاد لااقل در امتحانش با چند کتاب از کتابخانه اش جواب داده است.
آوای داستان به این رسم! و برای کمی سرگرمی از این به بعد بخشی را با همین عنوان خواهد داشت که به مرورِ جملات آغازین صفحات 112 کتاب ها می پردازد و البته برای کتاب های کم حجم تر فاقد صفحه 112 مضربی نیم بخشی! را در نظر خواهد گرفت. باشد که جملات صفحه 112 ما را به یاد کتاب هاشان بیندازد!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

این پست را اینگونه عریان دوست دارم | سه


.. و در ضمن آن جا بود که به طور غریزی به مسئله ی زمان پی بردم. پی بردم که زمان چگونه بر ما پنجه می افکند. زمانی که کودکی، ساعت ها، طولانی هستند. روزها طولانی هستند. یک سال تمامی ندارد، قرن ها طول می کشد. حتی بیش از قرن ها ... احساس می کردم که زمان طولانی و پر است. در این پُری احساس خوشبختی می کردم. در پری طبیعت. حس می کردم من: ایستا هستم و بی حرکت و در مرکز. ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

عیشی‎ست مرا با تو ..


آخر، این نبشتن برای خواندن است.

چون در خواندن این هیچ ذوقی نباشد،

تا تو بیندیشی که این چه حرف است،

معنی رفت.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

عیشی‌ست مرا با تو ..


سخن را چون نمی نویسم در من می ماند

و هر لحظه مرا روی دگر می دهد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

این پست را اینگونه عریان دوست دارم | دو

" من این جور چیزها را نمی توانم تحمل کنم. دیوانه می شوم. آن قدر کسل و ناراحت می شوم که چیزی نمی ماند دیوانه بشوم. من از آن مدرسه ی خراب شده الکتون هیلز متنفر شدم. ..."

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
هانتا

نصیب رنج می برد ..


آن که پایبندتر است، بازنده است و رنج نصیب می برد ..


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

این پست را اینگونه عریان دوست دارم | یک


  خواب دیدم که خواب مرا می بیند. ...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
هانتا

و خلق شد ...

برخورد من با کتاب هایم هیچ وقت عادی نشد. همیشه صفحات آخر کتابی که در دست داشتم را با ذوقی شیرین برای شروع کتابی دیگر ورق می زدم. و همیشه آن نخستین جملات صفخه اول شروع داستان یا روایت جذاب ترین بخش این ذوق زدگی بودند.

برای نویسنده ها به گمانم چیز بسیار ویژه ای باشد و سخت. شبیه اولین رنگ پاشی نقاشی بر روی بوم یا اولین خطوط پیکر تراشی بر سنگی می ماند. به همان وسواس و به همان دلهره. شبیه آوای نوزادی تازه تولد یافته که رسایش نویدِ بودنش را می دهد و آغازی برای مسیری سخت.

جمع آوری مکتوب جملات آغازین کتاب هایم را زمان زیادی گذشته است. دوست داشتم آرشیوی الکترونیکی نیز از آن ها داشته باشم. پس ترتیب این بازنویسی نظمی نخواهد داشت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا