«من، هر چه از داستان ورتر بینوا جسته و یافته ام، همه را در این دفتر گرد آورده ام و پیشکش شما می کنم و می دانم که از این بابت قدردانم خواهید بود. چه، یقین که از روح و منش او ستایش و محبت، اما از سرنوشتش اشک خود را دریغ نخواهید داشت.»
چهارم مهی 1771
چه قدر خوشحالم که گذاشته ام و رفته ام! دوست عزیز، راستی که قلب آدمی چیست! من، تویی را که دوست دارم و دلبسته اش هستم می گذارم و می روم و خوشحالم! می دانم که تو می بخشیام. آخر مگر آشنایی های دیگرم را هم سرنوشت برای آن دستچین نکرده بود که به دل مثل منی رنج برساند؟ ...
رنجهای ورتر جوان | یوهان ولفگانگ فون گوته | محمود حدادی | نشر ماهی