و این داستان عاشقانه‎ی من است ...

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قرن 19 میلادی» ثبت شده است

افسانه‌های دلپذیر

 

مقدمه مترجم

هانس کریستین آندرسن، نویسنده و شاعر بزرگ دانمارکی، افسانه‌های دلپذیر و شگفت‌انگیزی نوشته است که در سرتاسر جهان، از کودکان خردسال گرفته تا پیران سال‌خورده، آن‌ها را با لذت بسیار می‌خوانند و به ذوق سرشار و قدرت ابداع نویسنده آن‌ها آفرین می‌گویند. در این مجموعه چند داستان از شیرین‌ترین داستان‌های این نویسنده بزرگ ترجمه شده است. اما داستان زندگی خود آندرسن از همه داستان‌ها شیرین‌تر و عبرت انگیز‌تر است. ...

 

رفیق راه

 

«ژان» بیچاره بسیار افسرده و نگران بود، زیرا پدرش در بستر بیماری افتاده بود و امید نمی‌رفت بهبود یابد. در اتاق جز او و پدرش کسی نبود. چراغ روی میز سوسو می‌زد و به خاموشی می‌گرایید. اما شب تاریک به آخر نمی‌رسید و سپیده صبح نمی‌دمید. ...

 

افسانه‌های دلپذیر | هانس کریستیان اندرسن | اردشیر نیکپور | انتشارات علمی و فرهنگی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

جنگ ترکمن

 

غلامحسین خود را معرفی می‌کند:

 

اسم من غلامحسین است اما چون غلامحسین اسم پدربزرگم بود و تمام کسانمان لفظ آقا را جلو اسمشان می‌گذاشتند من هم به احترام او اسمم آقا غلامحسین شده بود. یعنی من نیز مثل هموطنان بسیاری که در اطراف دنیا دارم برای خودم آقا شده بودم. ...

 

جنگ ترکمن | کنت دوگوبینو | سید محمد علی جمالزاده | انتشارات سخن

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

سرزمین نابینایان | امپراتوری مورچگان


هنگامی که ناخدا جریلو فرمان یافت ناوچه توپدارش، بنجمین کنستانت را به باداما، واقع در بخش باتموی گوارامادما، ببرد و برابر طارعون مورچگان به ساکنان آن دیار کمک کند، گمان کرد نکند مقامات (نظامی) او را دست انداخته و مسخره کرده اند. موضوع گرفتن ترفیعش، هم خیلی رومانتیک و خیال پردازانه و هم بر خلاف قاعده و اصول بوده است، یعنی علاقه ویژه‎ی یک بانوی بلندپایه‎ی برزیلی و چشمان خمار و زیبای خود ناخدا نقش مهمی در این ماجرا بازی کرده بود، و در دیاریو -(دفتر ثبت رویدادهای روزانه کشتی)- و اوفوتورو -(رویدادهای آینده) اشارات آزاردهنده و توهین آمیزی آمده بود. وی گمان می کرد که نکند بازهم آماج توهین بیشتری قرار گرفته است. ...


سرزمین نابینایان | امپراتوری مورچگان | اچ. جی. ولز | عبدالحسین شریفیان | نشر چشمه


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

عشق اول


آن روزها شانزده سالم بود. ماجرا مربوط به تابستان 1833 است.

با پدر و مادرم در مسکو زندگی می کردم. آن ها هر سال تابستان نزدیک راهبند کالوگا، روبروی پارک نیسکوچنی خانه ای ییلاقی اجاره می کردند. من برای امتحان ورودی دانشگاه آماده می شدم. اما زیاد درس نمی خواندم و بیشتر یللی می کردم.

کسی نبود بر آزادی ام بندی بگذارد. ...


عشق اول / عشق اول و دو داستان دیگر / ایوان تورگنیف / سروش حبیبی / فرهنگ معاصر


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

ماشین زمان



زمان پیما، یا مسافر زمان ( بهتر است او را زمان پیما بنامیم ) درباره موضوعی اسرار آمیز و ناشناخته با ما سخن می گفت. چشمان خاکستری اش می درخشیدند و پلکانش تکان می خوردند، و چهره‎ی معمولا رنگ پریده و زردش مسخ و برافروخته شده بود. آتش بخاری زبانه می کشید و درخشش لطیف نورهای سفید و نقره گون آن در حباب های روی لیوان های‎مان پدیدار و محو می شدند. ...


ماشین زمان / اچ.جی.ولز / عبدالحسین شریفیان / نشر چشمه


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

لا به لای سطرها | ناستنکا


.. خدای من، یک دقیقه‎ی تمام شادکامی! آیا این نعمت برای سراسر زندگی یک انسان کافی نیست؟


شب های روشن فرزاد مؤتمن

شب های روشن | فرزاد مؤتمن


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

گتسبی بزرگ

" در سال هایی که جوان تر و به ناچار آسیب پذیر تر بودم پدرم پندی به من داد که آن را تا به امروز در ذهن خود مزه‎مزه می کنم. وی گفت:

« هر وقت دلت خواست عیب کسی را بگیری، یادت باشه که تو این دنیا، همه‎ی مردم مزایای تو را نداشتن. » ... "


گتسبی بزرگ / اسکات فیتس جرالد / کریم امامی / انتشارات نیلوفر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

شاهزاده و گدا

" در شهر کهن سال لندن، در یکی از روزهای پاییز و در ربع دوم قرن شانزدهم، در خانواده فقیری موسوم به کانتی پسری به جهان آمد که پدر و مادرش خواستار آمدن او نبودند. در همان روز نوزاد انگلیسی دیگری از خانواده ثروتمندی موسوم به تودور پا به عرصه وجود نهاد که پدر و مادرش قلبا خواستار او بودند. ... "


شاهزاده و گدا / مارک تواین / محمد قاضی / انتشارات امیرکبیر


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

در دور دست ساز ها می نوازند ..


در دور دست سازها می نوازند، ولی در این جا شب خاموش حاکم است.

گل ها عطر رخوت آورشان را بر جان من می وزند.

من همیشه به یاد توام، همیشه.

ولی حال میل خواب دارم، اما تو باید که برقصی ..


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

یک دست و دو هندوانه

" ساعت دیواری ظهر را اعلام کرد. سرگرد شچلکولوبف، مالک هزار جریب زمین زراعتی و یک همسر جوان، کلۀ نیمه طاس خود را از زیر شمد چیتی درآورد و بلند بلند ناسزا گفت. ... "


یک دست و دو هندوانه / مجموعۀ آثار چخوف جلد اول / داستان های کوتاه 1 / آنتون چخوف / سروژ استپانیان / نشر توس


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا