و این داستان عاشقانه‎ی من است ...

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

وداع با اسلحه


" آخرهای تابستان آن سال، ما در خانه ای در یک دهکده زندگی می کردیم که در برابرش رودخانه و دشت و بعد کوه قرار داشت. در بستر رودخانه ریگ ها و پاره سنگ ها، زیر آفتاب، خشک و سفید بود. آب زلال بود و تند حرکت می کرد و در جاهایی که مجرا عمیق بود رنگ آبی داشت. ... "


وداع با اسلحه / ارنست همینگ وی / نجف دریابندری / انتشارات نیلوفر


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

پخمه


" اصرار نداشته باشید بدانید چرا سر و کار من به زندان افتاد، هر چه بود دست و بالم بند شد و تا آمدم به خودم بجنبم مرا از پله ها پایین فرستادند! و از مخلص با همه ی اهن و تولوپ و اسم و رسم، عکس برداری و انگشت نگاری کردند و بعد هم مثل ظرف آشغال که خانم ها از لای در دست رفتگر می دهند، بنده را هم تحویل بند دادند!!! ... "


پخمه / عزیز نسین / رضا همراه / نشر نیماژ


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا