و این داستان عاشقانه‎ی من است ...

۲۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قرن 14 شمسی» ثبت شده است

غرب زدگی

 

به عنوان مقدمه

من صبح روزی به دنیا آمدم که خورشید نور نداشت.

بیلم را برداشتم و به معدن رفتم و شانزده تن زغال نمره 9 بار زدم.

رییس گفت: «ها ما شالاه! خوشم آمد».

 

پیش درآمد

طرح نخستین آن چه در این دفتر خواهید دید، گزارشی بود که به «شورای هدف فرهنگ ایران» داده شد. در دو مجلس از جلسات متعدد آن شورا. چهارشنبه 8 آذر 1340 و چهارشنبه 27 دی 1340.

 

 

طرح یک بیماری

 

غرب زدگی می گویم هم چون وبا زدگی. و اگر به مذاق خوش آیند نیست، بگوییم هم چون گرمازدگی یا سرما زدگی؛ اما نه. دست کم چیزی است در حدود سن زدگی. دیده اید که گندم را چه طور می پوساند؟ از درون. پوسته سالم برجاست اما فقط پوست است، عین همان پوستی که از پروانه ای بر درختی مانده.

 

غرب زدگی | جلال آل احمد | انتشارات ژکان

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

روزی تو خواهی آمد


شادی شیخی که خانقاه ندارد ...


بزغاله‌ی سفید


... فکر می کنم که هر قدر که بیشتر از عمر آدمی می گذرد، بیشتر نیاز دارد که به کودکی اش برگردد، بیشتر اشتیاق دارد که کودکی اش را تصور کند و به آن چه در کودکی می اندیشید تحقق بخشد...

در زمامی که دایره عمر دیگر دارد بسته می شود بر آن چند ساله معدود کودکی متوقف مانده ام، زمانی که می توانستم پرواز کنم بی آن که قوانین پرواز را بشناسم، بلد بودم دقیق تر بیاندیشم تا بعدها که سر در کتاب ها فرو بردم تمام تلاشم را وقت آموختن کردم...


روزی تو خواهی آمد (نامه هایی از پراگ) / پرویز دوائی / جهان کتاب



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

دایی جان ناپلئون


من یک روز گرم تابستان، دقیقا یک سیزده مرداد، حدود ساعت سه و ربع کم بعد‎‌‌‎ازظهر، عاشق شدم. تلخی ها و زهر هجری که چشیدم بارها مرا به این فکر انداخت که اگر یک دوازدهم یا یک چهاردهم مرداد بود،  شاید اینطور نمی شد. ...


دایی جان ناپلئون / ایرج پزشک‎زاد / فرهنگ معاصر


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
هانتا

به خاطر باران ( نامه هایی از پراگ )


مقدمه ای بر نامه ها

آقای گرامی من ...

« ... نامه شما، پیک خوش خبر نازنین من، همچون صاعقه ای بر سر من فرود آمد. چیزی نمانده بود که گریه ام بگیرد. بسیار درم اثر کرد. طوری که تاثیرش را همین حالا هم در جانم احساس می کنم. واقعا کلامی به نظرم نمی رسد که بتواند احساس مرا بازگو کند. ... »


" غار علی بابا

 ... سلام و صفا بر تو باد در این صبح سرد سه شنبه ایِ چهاردهِ ژانویه ای. مثل برق گذشت (زمان برای پیرها سریعتر می گذرد!). این را در آن قهوه خانه مالوف (بوفه داخل کتابخانه شهر که دیده ای) می نویسم. در این ساعت فقط بنده هستم و یک خانم و یک آقا و صدای خُرخُر دستگاه قهوه درست کنی که شبیه به خُرخُر گربه هاست (یادشان به خیر). ... "


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

باغ وحش اساطیر


" مقدمه

می گویند یک نفر رفت مغازه پرنده فروشی، خرید کرد و قفس پرنده مربوطه را دست گرفت، آورد خانه، گذاشت توی اتاق پذیرایی و منتظر نشست تا پرنده ای که خریده هنرنمایی کند و برایش حرف بزند. هر چه صاحب پرنده نگاه کرد، پرنده هم نگاهش کرد. هر چه بیشتر منتظر ماند، هیچ صدایی از پرنده نشنید. یک روز، دو شب، یک هفته، دو ماه همین طور به قفس و محتویاتش زل زده بود تا دست آخر پرنده به زبان آمد و گفت:

داداش، باشه، تو بردی، من این دفعه حرف می زنم، ولی ناموسا جغد چه حرفی داره بزنه؟!

این، یک نمونه از جوک‎های جدید است که در شبکه های اجتماعی دست به دست می شود. حکایتی که نکته اصلی و غافلگیری طنزش، نشناختن صفات حیوانات مختلف است. ...

...

آل

آن ها سه تا بودند. خواهر بزرگتر اسمش بود آل، داداشش چال بود و ته تغاری خانه هم حبه انگور. ... "


باغ وحش اساطیر / احسان رضایی / نشر کتاب قاف


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

قنادی آفاق


" این بانو می گوید این قدر هر روز برو و جلوی ویترین این شیرینی فروشی بایست و به بساط شیرینی ها نگاه کن تا عاقبت یکی از فروشنده ها که طی این مدت حتما متوجه تو شده، دل اش به رحم بیاید و یک دانه نان شیرینی بردارد و بگذارد کف دست تو و بگوید آقا بگیر و برو که دل ما را کباب کردی از بس که با حسرت به این شیرینی ها زل زدی ... "


قنادی آفاق / درخت ارغوان ( نامه هایی از پراگ ) / پرویز دوائی / انتشارات جهان کتاب


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
هانتا

گاوخونی

" با پدرم و چند تا مرد جوان که درست یادم نیست چند تا بودند و فقط یکی شان را می شناختم که گلچین ـ معلم کلاس چهارم دبستانم ـ بود، توی رودخانه ای که زاینده رود اصفهان بود، شنا می کردیم. شب بود و آسمان صاف بود و ماه شب چارده می درخشید. فقط ما چند نفر توی آب بودیم. نه بیرون آب، نه توی آب، کس دیگری نبود. ... "


گاوخونی / جعفر مدرس صادقی / نشر مرکز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

مارک و پلو

" ظهر یک روز تابستان سال 1377 بود. فرشید یکی از دوستان آن دوره زنگ زد و خواست به دیدنم بیاید. قرار گذاشتیم؛ برای همان روز. مثل شخصیت های مجموعه های تلویزیونی مرتب از خودم می پرسیدم: « یعنی چی کار می تونه داشته باشه؟ » ... "


مارک و پلو | مجموعه ای از سفرنامه ها و عکس ها | منصور ضابطیان | نشر مثلث


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

عشق سال های سبز

" به یاد دارم که هوا گرم بود و راه خاک آلود و غبار از شکاف های کف اتوبوس بالا می زد و پیش پای من زنبیل خوراک جا بر پاهای او تنگ کرده بود و من آن را آهسته کنار می سراندم تا جا بر پاهای او تنگ تر شود. ما با خواهران و برادرانمان، و با مادر دوستم و با عمه او که پهلوی من نشسته بود به باغ می رفتیم، و من دلم می خواست عاشق خواهر کوچکش شوم اما دوست من که می گفتند خواهرش عاشق من شده است عاشق او شده بود و من نمی دانستم چه کنم چون یک خواهر من می خواست من عاشق آن خواهر کوچک که دوستم عاشقش بود شوم چون خودش عاشق آن دوست من بود و خواهر دیگرم می خواست من عاشق آن خواهر کوچک نشوم چون در درس و ورزش مدرسه حریف هم بودند.

و راز آشکار اما چشم پوشی شده این شبکه را ثباتی نبود ...  "


عشق سال های سبز / جوی و دیوار و تشنه / ابراهیم گلستان / نشر روزن


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

بازگشت یکه سوار

" کروک درشکه را خوابانده بودند و من سرم بالا بود و گاهی از لابه لای شاخ و برگ درخت ها چراغ خیابان پیدا می‎شد و نورش که زرد بود پر از سایه ی برگ ها روی سر ما میافتاد، بعد رد میشدیم و باز توی درشکه تاریک میشد و من همینطور سرم بالا بود که کی می‎رسیم به زیر دایره نور. ..."


بازگشت یکه سوار / پرویز دوائی / نشر روزنه کار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا