آن روزها شانزده سالم بود. ماجرا مربوط به تابستان 1833 است.

با پدر و مادرم در مسکو زندگی می کردم. آن ها هر سال تابستان نزدیک راهبند کالوگا، روبروی پارک نیسکوچنی خانه ای ییلاقی اجاره می کردند. من برای امتحان ورودی دانشگاه آماده می شدم. اما زیاد درس نمی خواندم و بیشتر یللی می کردم.

کسی نبود بر آزادی ام بندی بگذارد. ...


عشق اول / عشق اول و دو داستان دیگر / ایوان تورگنیف / سروش حبیبی / فرهنگ معاصر