" عو - وو - و - و - و - عو - عو - عوو - عوو! آهای، مرا نگاه کنید، من دارم می میرم! باد از شکاف زیر در برای من مرثیه سر می دهد و من هم همراه آن زوزه می کشم. از دست رفتم، نابود شدم! مردک بی همه چیز با آن کلاه کثیفش، همان آشپز غذاخوری عمومی کارمندان شورای مرکزی اقتصاد مردمی، به من آب جوش پاشید و پهلوی چپم را حسابی سوزاند. عجب آشغالی، تازه پرولتاریا هم هست! ... "
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.