و این داستان عاشقانه‎ی من است ...

۳۰ مطلب با موضوع «داستان های آمریکایی» ثبت شده است

ایزدان هم

 

تقدیم‌نامه نویسنده:

به انسان؛ به این امید که سرانجام، روزی، در جنگ برضد بلاهت پیروز شود.

 

یک

بر ضد بلاهت ...

6

لامونت با لحنی تند گفت: «مزخرفه! هیچ‌چی دست من را نگرفت!» ژرف‌اندیشی غریبی در چهره‌اش بود که به چشمان گودرفته و بی‌تقارنی چانه‌ی درازش می‌آمد. اوضاع و احوال که مساعد بود، این حالت چهره‌اش بیش‌تر به چشم می‌آمد و الان اوضاع و احوال مساعد نبود. مصاحبه‌ی دومش با هالام از اولی هم بدتر از کار درآمده بود. ...

 

ایزدان هم | آیزاک آسیموف | حسین شهرابی | کتابسرای تندیس

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

اتحادیه‎ی ابلهان

 

وقتی نابغه‌ای حقیقی در دنیا پیدا می‌شود میتوانید او را از این نشانه بشناسید؛ تمام ابلهان علیهش متحد می‌شوند.

 

مقدمه‌ی مترجم

 

یک

یک کلاه شکاری سبزرنگ سری را که بیشتر به یک بادکنک حجیم شباهت داشت،می‌فشرد. روگوشی‌های سبز پر بود از گوش‌هایی بزرگ و موهایی اصلاح نشده و کرکِ زبری که در گوش‌ها رشد کرده بود و از هر دو طرف زده بود بیرون، درست مثل ماشینی که راهنمای چپ و راستش همزمان چشمک می‌زد، چین گوشه‌ی لب‌هایش پر بود از نارضایتی و خرده‌چیبس. زیر سایه‌ی آفتاب‌گیرِ سبز کلاه، چشمان متکبرِ زرد و آبی ایگنیشس جی. رایلی خیره شده بودند به مردمی که زیر ساعت فروشگاه دی. اچ. هولمز انتظار می‌کشیدند. در میان جمعیت دنبال نشانه‌هایی از بدسلیقگی در لباس پوشیدن می‌گشت. ...

 

اتحادیه‌ی ابلهان | جان کندی تول | پیمان خاکسار | نشر چشمه

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

سه‌‌شنبه‌ ها با موری

 

     دوره‌ی تحصیلات

 

آخرین کلاس درس استاد قدیمی من هفته ای یک بار در خانه اش برگزار می‌شد؛ کنار پنجره‌ی کتابخانه، جایی که او می‌توانست ریزش برگ‌های صورتی گیاه کوچک گل ختمی را تماشا کند. کلاس سه‌شنبه ها، بعد از صبحانه تشکیل می‌شد. موضوع درس «معنای زندگی» بود. تدریس استاد مبتنی بر تجربه بود. ...

 

سه‌‌شنبه‌ ها با موری | میچ آلبوم | طاهره صدیقیان | نشر نقطه

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

کفش های خدمتکار و داستان های دیگر


باران بهاری


جورج فیشر هنوز بیدار بود. درازکش، به تصادفی فکر می کرد که در خیابان 121 دیده بود. ماشین به مرد جوانی زده بود. او را به داروخانه ای در برادوی برده بودند، صاحب داروخانه کاری از دستش برنیامده بود. منتظر آمبولانس شده بودند، مرد روی پیشخوان، در انتهای داروخانه افتاده بود، نگاهش به سقف بود، می دانست دارد می میرد. ...


باران بهاری / کفش های خدمتکار و داستان های دیگر / برنارد مالامود / امیر مهدی حقیقت / نشر افق


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

وداع با اسلحه


" آخرهای تابستان آن سال، ما در خانه ای در یک دهکده زندگی می کردیم که در برابرش رودخانه و دشت و بعد کوه قرار داشت. در بستر رودخانه ریگ ها و پاره سنگ ها، زیر آفتاب، خشک و سفید بود. آب زلال بود و تند حرکت می کرد و در جاهایی که مجرا عمیق بود رنگ آبی داشت. ... "


وداع با اسلحه / ارنست همینگ وی / نجف دریابندری / انتشارات نیلوفر


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

آب و هوای سانفرانسیسکو


" عصر بود و هوا ابری بود و یک قصاب ایتالیایی داشت نیم کیلو گوشت می فروخت به یک پیرزن خیلی پیر، اما به عقل جن هم نمی رسد که نیم کیلو گوشت به چه درد همچو پیرزنی ممکن است بخورد. ... "


آب و هوای سانفرانسیسکو / اتوبوس پیر و داستان های دیگر / ریچارد براتیگان / علیرضا طاهری عراقی / نشر مرکز


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

مروارید


- داستان مروارید بزرگ در شهر بر زبان هاست. داستان این که چطور به دست آمد و چه طور باز از دست رفت. داستان کینو Kino، که ماهیگیر بود و داستان خووانا Juana، زنش و داستان کایوتیتو Kayotito که فرزندشان بود. -


" هوا گرگ و میش بود که کینو بیدار شد. ستاره ها هنوز روشن بودند. روز رنگابه ای بر سیاهی افق شرق می کشید. خروس ها مدتی بود که می خواندند و خوک ها کندوکاو پیوسته‎ی خود را زیر درختچه ها و میان بوته ها شروع کرده بودند؛ در جست و جوی بقایای غذایی از شب پیش بازمانده. در انبوهه‎ی انجیر هندی روبروی کپر کینو، یک لانه جوجه های پرنده ای جیر جیر می کردند و بال های کوچک خود را از اضطراب می جنباندند. ... "


مروارید / جان شتاین‎بک / سروش حبیبی / نشر فرهنگ معاصر


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

گتسبی بزرگ

" در سال هایی که جوان تر و به ناچار آسیب پذیر تر بودم پدرم پندی به من داد که آن را تا به امروز در ذهن خود مزه‎مزه می کنم. وی گفت:

« هر وقت دلت خواست عیب کسی را بگیری، یادت باشه که تو این دنیا، همه‎ی مردم مزایای تو را نداشتن. » ... "


گتسبی بزرگ / اسکات فیتس جرالد / کریم امامی / انتشارات نیلوفر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

شاهزاده و گدا

" در شهر کهن سال لندن، در یکی از روزهای پاییز و در ربع دوم قرن شانزدهم، در خانواده فقیری موسوم به کانتی پسری به جهان آمد که پدر و مادرش خواستار آمدن او نبودند. در همان روز نوزاد انگلیسی دیگری از خانواده ثروتمندی موسوم به تودور پا به عرصه وجود نهاد که پدر و مادرش قلبا خواستار او بودند. ... "


شاهزاده و گدا / مارک تواین / محمد قاضی / انتشارات امیرکبیر


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

لا به لای سطر ها | زاخاری لینکلن تایلور

... او زنجیر نشان هویتش را از گردنش بیرون آورد و آن را از روی سر من پائین انداخت و گفت: «پس فراموش نمی کنی خیلی خب؟» آن مدال نقره ی مستطیل از روی بلوزم فرو افتاد، درست میان سینه هایم جای گرفت. «زاخاری لینکلن تایلور»، آن جا، بالای قلبم جای گرفت.

آن زنجیر بر گردنم افتاد. ...


زندگی اسرار آمیز زنبورها

The Secret Life Of Bees /  Dakota Fanning

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا