و این داستان عاشقانه‎ی من است ...

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب» ثبت شده است

این پست را اینگونه عریان دوست دارم | سه


.. و در ضمن آن جا بود که به طور غریزی به مسئله ی زمان پی بردم. پی بردم که زمان چگونه بر ما پنجه می افکند. زمانی که کودکی، ساعت ها، طولانی هستند. روزها طولانی هستند. یک سال تمامی ندارد، قرن ها طول می کشد. حتی بیش از قرن ها ... احساس می کردم که زمان طولانی و پر است. در این پُری احساس خوشبختی می کردم. در پری طبیعت. حس می کردم من: ایستا هستم و بی حرکت و در مرکز. ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

این پست را اینگونه عریان دوست دارم | دو

" من این جور چیزها را نمی توانم تحمل کنم. دیوانه می شوم. آن قدر کسل و ناراحت می شوم که چیزی نمی ماند دیوانه بشوم. من از آن مدرسه ی خراب شده الکتون هیلز متنفر شدم. ..."

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
هانتا

این پست را اینگونه عریان دوست دارم | یک


  خواب دیدم که خواب مرا می بیند. ...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
هانتا

و خلق شد ...

برخورد من با کتاب هایم هیچ وقت عادی نشد. همیشه صفحات آخر کتابی که در دست داشتم را با ذوقی شیرین برای شروع کتابی دیگر ورق می زدم. و همیشه آن نخستین جملات صفخه اول شروع داستان یا روایت جذاب ترین بخش این ذوق زدگی بودند.

برای نویسنده ها به گمانم چیز بسیار ویژه ای باشد و سخت. شبیه اولین رنگ پاشی نقاشی بر روی بوم یا اولین خطوط پیکر تراشی بر سنگی می ماند. به همان وسواس و به همان دلهره. شبیه آوای نوزادی تازه تولد یافته که رسایش نویدِ بودنش را می دهد و آغازی برای مسیری سخت.

جمع آوری مکتوب جملات آغازین کتاب هایم را زمان زیادی گذشته است. دوست داشتم آرشیوی الکترونیکی نیز از آن ها داشته باشم. پس ترتیب این بازنویسی نظمی نخواهد داشت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا