" مرگ ترزا قلبم را جریحه دار کرد.مثل آن بود که دو سر دارم، که در هم می پیچند: یکی پر از سبزه های عشق و دیگری ساقه های نفرت. دلم می خواست سبزه های عشق،به بلندی سابق شوند.آن دو ، همانند سبزه و ساقه بریده، قد می کشیدند و در هم می تنیدند و یخ زده بر روی پیشانیم می نشستند. این همان گیاه کاملا بی شعور من بود ... "
... مقبره افسر جوانی بود که همان موقع ها مرده بود. عکس بزرگ قاب کرده اش را سر طاقچه گذاشته بودند. جوان ناکام. لباس افسری تنش بود. کلاه نداشت و فرق از وسط باز کرده بود. صورت آرام، نجیب و قشنگی داشت، با چشم های متفکر غمگین. انگار که می دانست می میرد. ...