و این داستان عاشقانه‎ی من است ...

۶ مطلب با موضوع «لا به لای سطرها» ثبت شده است

لا به لای سطرها | برای یافتن خود


... حوالی نیمروز با جذر دریا، «جزیره ی ناشناخته» سرانجام به دریا زد. برای یافتن خودش.



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

لا به لای سطرها | ناستنکا


.. خدای من، یک دقیقه‎ی تمام شادکامی! آیا این نعمت برای سراسر زندگی یک انسان کافی نیست؟


شب های روشن فرزاد مؤتمن

شب های روشن | فرزاد مؤتمن


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

لا به لای سطر ها | زاخاری لینکلن تایلور

... او زنجیر نشان هویتش را از گردنش بیرون آورد و آن را از روی سر من پائین انداخت و گفت: «پس فراموش نمی کنی خیلی خب؟» آن مدال نقره ی مستطیل از روی بلوزم فرو افتاد، درست میان سینه هایم جای گرفت. «زاخاری لینکلن تایلور»، آن جا، بالای قلبم جای گرفت.

آن زنجیر بر گردنم افتاد. ...


زندگی اسرار آمیز زنبورها

The Secret Life Of Bees /  Dakota Fanning

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

این همان گیاه کاملا بی شعور من بود ..

" مرگ ترزا قلبم را جریحه دار کرد.مثل آن بود که دو سر دارم، که در هم می پیچند: یکی پر از سبزه های عشق و دیگری ساقه های نفرت. دلم می خواست سبزه های عشق،به بلندی سابق شوند.آن دو ، همانند سبزه و ساقه بریده، قد می کشیدند و در هم می تنیدند و یخ زده بر روی پیشانیم می نشستند. این همان گیاه کاملا بی شعور من بود ... "


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

لا به لای سطر ها | چشم های متفکر غمگین

... مقبره افسر جوانی بود که همان موقع ها مرده بود. عکس بزرگ قاب کرده اش را سر طاقچه گذاشته بودند. جوان ناکام. لباس افسری تنش بود. کلاه نداشت و فرق از وسط باز کرده بود. صورت آرام، نجیب و قشنگی داشت، با چشم های متفکر غمگین. انگار که می دانست می میرد. ...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
هانتا

لا به لای سطر ها | مرگ

خیلی حالم خوش تر می شد درباره ی پدرهایی بنویسم که به پسرشان کمک می کنند گوزنی [مرده] را به حاشیه جاده بکشند و بگویند: «به چشم های مه گرفته اش نگاه کن. پسر، مرگ همین است.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا