و این داستان عاشقانه‎ی من است ...

۳ مطلب با موضوع «داستان های پرتغالی» ثبت شده است

کوری

 

چراغ زرد روشن شد. دو تا از ماشین‌های جلویی گاز دادند و پیش از روشن شدن چراغ رد شدند. با روشن شدن چراغ عابر پیاده آدمک سبز وسط چراغ پیدا شد. آدم‌های پیاده که منتظر سبز شدن چراغ بودند راه افتادند و پا روی خط‌های سفیدی گذاشتند که بر سطح سیاه آسفالت به چشم می‌خورد. این خطوط هیچ شباهتی به گورخر ندارد اما اسمش را دارد. ...

 

کوری | ژوزه ساراماگو | اسدالله امرایی | انتشارات مروارید | چاپ پنجم | 1401 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

لا به لای سطرها | برای یافتن خود


... حوالی نیمروز با جذر دریا، «جزیره ی ناشناخته» سرانجام به دریا زد. برای یافتن خودش.



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

قصه‎ی جزیره‎ی ناشناخته


" مردی به درِ قصر پادشاه رفت و گفت، به من یک کشتی بدهید. قصر پادشاه درهای بی شماری داشت، اما این در، مخصوص دریافت عریضه ها بود. ... "


قصه‎ی جزیره‎ی ناشناخته / ژوزه ساراماگو / محبوبه بدیعی / نشر مرکز


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا