... حوالی نیمروز با جذر دریا، «جزیره ی ناشناخته» سرانجام به دریا زد. برای یافتن خودش.
" مردی به درِ قصر پادشاه رفت و گفت، به من یک کشتی بدهید. قصر پادشاه درهای بی شماری داشت، اما این در، مخصوص دریافت عریضه ها بود. ... "
قصهی جزیرهی ناشناخته / ژوزه ساراماگو / محبوبه بدیعی / نشر مرکز