و این داستان عاشقانه‎ی من است ...

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

قصه‎ی جزیره‎ی ناشناخته


" مردی به درِ قصر پادشاه رفت و گفت، به من یک کشتی بدهید. قصر پادشاه درهای بی شماری داشت، اما این در، مخصوص دریافت عریضه ها بود. ... "


قصه‎ی جزیره‎ی ناشناخته / ژوزه ساراماگو / محبوبه بدیعی / نشر مرکز


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

همه نور بود ...


« همه نور بود، همه نور شدم. »


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

هنر سیر و سفر


" نمی شد بگویی دقیقا زمستان کی فرا رسید. افت هوا تدریجی بود، همچون کسی که پیر می شود، روز به روز و نامحسوس تا این که فصل واقعیت مسلم غیرقابل انکاری شد. ... "


هنر سیر و سفر / آلن دو باتن / گلی امامی / انتشارات نیلوفر


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا