" مردی به درِ قصر پادشاه رفت و گفت، به من یک کشتی بدهید. قصر پادشاه درهای بی شماری داشت، اما این در، مخصوص دریافت عریضه ها بود. ... "
قصهی جزیرهی ناشناخته / ژوزه ساراماگو / محبوبه بدیعی / نشر مرکز
« همه نور بود، همه نور شدم. »
" نمی شد بگویی دقیقا زمستان کی فرا رسید. افت هوا تدریجی بود، همچون کسی که پیر می شود، روز به روز و نامحسوس تا این که فصل واقعیت مسلم غیرقابل انکاری شد. ... "
هنر سیر و سفر / آلن دو باتن / گلی امامی / انتشارات نیلوفر