و این داستان عاشقانه‎ی من است ...

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مرگ» ثبت شده است

سه‌‌شنبه‌ ها با موری

 

     دوره‌ی تحصیلات

 

آخرین کلاس درس استاد قدیمی من هفته ای یک بار در خانه اش برگزار می‌شد؛ کنار پنجره‌ی کتابخانه، جایی که او می‌توانست ریزش برگ‌های صورتی گیاه کوچک گل ختمی را تماشا کند. کلاس سه‌شنبه ها، بعد از صبحانه تشکیل می‌شد. موضوع درس «معنای زندگی» بود. تدریس استاد مبتنی بر تجربه بود. ...

 

سه‌‌شنبه‌ ها با موری | میچ آلبوم | طاهره صدیقیان | نشر نقطه

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

لا به لای سطر ها | چشم های متفکر غمگین

... مقبره افسر جوانی بود که همان موقع ها مرده بود. عکس بزرگ قاب کرده اش را سر طاقچه گذاشته بودند. جوان ناکام. لباس افسری تنش بود. کلاه نداشت و فرق از وسط باز کرده بود. صورت آرام، نجیب و قشنگی داشت، با چشم های متفکر غمگین. انگار که می دانست می میرد. ...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
هانتا

لا به لای سطر ها | مرگ

خیلی حالم خوش تر می شد درباره ی پدرهایی بنویسم که به پسرشان کمک می کنند گوزنی [مرده] را به حاشیه جاده بکشند و بگویند: «به چشم های مه گرفته اش نگاه کن. پسر، مرگ همین است.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا