" از در باغ آسایشگاه که پا به درون گذاشتم هنوز اثری از ترس و وحشت پیشین را با خود داشتم. ... "
" از در باغ آسایشگاه که پا به درون گذاشتم هنوز اثری از ترس و وحشت پیشین را با خود داشتم. ... "
" هوا سرد بود. و من در انتظار اتوبوس، روی برف های خیابان قدم می زدم و زیر پالتویم می لرزیدم. دو روز بود برف می بارید و چشم من هرگز اینقدر از روشنی زنندۀ برف آزار ندیده بود که آن روز دیده بود. ... "
" نفهمیدم از چه صدایی بیدار شدم. ولی لابد از صدای آن ها بود. ... "
" امروز یک هفته است که خدادخان به آرزوی خود رسیده است. ... "
" آنکه از در عکاسخانه وارد شد و با لحنی عوامانه و گرم سلام کرد مردی سی و چند ساله بود که کلاه مخملی اش را تا بالای گوشش پایین کشیده بود. ... "
" به کلی سری / به: کلیه یگان های مستقر در مناطق تحت محاصره آبادان و خرمشهر / از: قرارگاه مرکزی منطقه عملیاتی جنوب / موضوع: استقرار رادار ..."
شطرنج با ماشین قیامت / حبیب احمد زاده / انتشارات سوره مهر
" تازه زنگ تفریح را زده بودند و معلم ها، یک یک، از میان هیاهوی بچه هایی که با سر و صدا توی حیاط مدرسه ریخته بودند، و دوان دوان به طرف منبع آب هجوم آورده بودند، فرار می کردند و به طرف دفتر پناه می آوردند. ... "
" خانم نزهت الدوله گر چه تا به حال سه تا شوهر کرده و شش بار زاییده و دو تا از دخترهایش هم به خانۀ داماد فرستاده شده اند و حالا دیگر برای خودش مادربزرگ شده است، باز هم عقیده دارد که پیری و جوانی دست خود آدم است. ... "
" شهر تهران خفقان گرفته بود، هیچ کس نفسش در نمی آمد، همه از هم می ترسیدند، خانواده ها از کسانشان می ترسیدند، بچه هاز از معلمینشان، معلمین از فراش ها و فراش ها از سلمانی و دلاک؛ همه از خودشان می ترسیدند، از سایه شان باک داشتند. ..."
چشم هایش / بزرگ علوی / نشر نگاه
" دود همۀ حیاط را گرفته بود و جنجال و بیا برو بیش از همه سال بود. ... "