و این داستان عاشقانه‎ی من است ...

۱۸ مطلب با موضوع «داستان های فارسی» ثبت شده است

دایی جان ناپلئون


من یک روز گرم تابستان، دقیقا یک سیزده مرداد، حدود ساعت سه و ربع کم بعد‎‌‌‎ازظهر، عاشق شدم. تلخی ها و زهر هجری که چشیدم بارها مرا به این فکر انداخت که اگر یک دوازدهم یا یک چهاردهم مرداد بود،  شاید اینطور نمی شد. ...


دایی جان ناپلئون / ایرج پزشک‎زاد / فرهنگ معاصر


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
هانتا

باغ وحش اساطیر


" مقدمه

می گویند یک نفر رفت مغازه پرنده فروشی، خرید کرد و قفس پرنده مربوطه را دست گرفت، آورد خانه، گذاشت توی اتاق پذیرایی و منتظر نشست تا پرنده ای که خریده هنرنمایی کند و برایش حرف بزند. هر چه صاحب پرنده نگاه کرد، پرنده هم نگاهش کرد. هر چه بیشتر منتظر ماند، هیچ صدایی از پرنده نشنید. یک روز، دو شب، یک هفته، دو ماه همین طور به قفس و محتویاتش زل زده بود تا دست آخر پرنده به زبان آمد و گفت:

داداش، باشه، تو بردی، من این دفعه حرف می زنم، ولی ناموسا جغد چه حرفی داره بزنه؟!

این، یک نمونه از جوک‎های جدید است که در شبکه های اجتماعی دست به دست می شود. حکایتی که نکته اصلی و غافلگیری طنزش، نشناختن صفات حیوانات مختلف است. ...

...

آل

آن ها سه تا بودند. خواهر بزرگتر اسمش بود آل، داداشش چال بود و ته تغاری خانه هم حبه انگور. ... "


باغ وحش اساطیر / احسان رضایی / نشر کتاب قاف


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

گاوخونی

" با پدرم و چند تا مرد جوان که درست یادم نیست چند تا بودند و فقط یکی شان را می شناختم که گلچین ـ معلم کلاس چهارم دبستانم ـ بود، توی رودخانه ای که زاینده رود اصفهان بود، شنا می کردیم. شب بود و آسمان صاف بود و ماه شب چارده می درخشید. فقط ما چند نفر توی آب بودیم. نه بیرون آب، نه توی آب، کس دیگری نبود. ... "


گاوخونی / جعفر مدرس صادقی / نشر مرکز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

عشق سال های سبز

" به یاد دارم که هوا گرم بود و راه خاک آلود و غبار از شکاف های کف اتوبوس بالا می زد و پیش پای من زنبیل خوراک جا بر پاهای او تنگ کرده بود و من آن را آهسته کنار می سراندم تا جا بر پاهای او تنگ تر شود. ما با خواهران و برادرانمان، و با مادر دوستم و با عمه او که پهلوی من نشسته بود به باغ می رفتیم، و من دلم می خواست عاشق خواهر کوچکش شوم اما دوست من که می گفتند خواهرش عاشق من شده است عاشق او شده بود و من نمی دانستم چه کنم چون یک خواهر من می خواست من عاشق آن خواهر کوچک که دوستم عاشقش بود شوم چون خودش عاشق آن دوست من بود و خواهر دیگرم می خواست من عاشق آن خواهر کوچک نشوم چون در درس و ورزش مدرسه حریف هم بودند.

و راز آشکار اما چشم پوشی شده این شبکه را ثباتی نبود ...  "


عشق سال های سبز / جوی و دیوار و تشنه / ابراهیم گلستان / نشر روزن


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

بازگشت یکه سوار

" کروک درشکه را خوابانده بودند و من سرم بالا بود و گاهی از لابه لای شاخ و برگ درخت ها چراغ خیابان پیدا می‎شد و نورش که زرد بود پر از سایه ی برگ ها روی سر ما میافتاد، بعد رد میشدیم و باز توی درشکه تاریک میشد و من همینطور سرم بالا بود که کی می‎رسیم به زیر دایره نور. ..."


بازگشت یکه سوار / پرویز دوائی / نشر روزنه کار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

مسلول

" از در باغ آسایشگاه که پا به درون گذاشتم هنوز اثری از ترس و وحشت پیشین را با خود داشتم. ... "


مسلول / ک. زن زیادی / جلال آل احمد / نشر رواق
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا

جا پا

" هوا سرد بود. و من در انتظار اتوبوس، روی برف های خیابان قدم می زدم و زیر پالتویم می لرزیدم. دو روز بود برف می بارید و چشم من هرگز اینقدر از روشنی زنندۀ برف آزار ندیده بود که آن روز دیده بود. ... "


جا پا / ک. زن زیادی / جلال آل احمد / نشر رواق
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
هانتا

دزد زده

" نفهمیدم از چه صدایی بیدار شدم. ولی لابد از صدای آن ها بود. ... "


دزد زده / ک. زن زیادی / جلال آل احمد / نشر رواق
۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
هانتا

خداداخان

امروز یک هفته است که خدادخان به آرزوی خود رسیده است. ... "


خداداخان / ک. زن زیادی / جلال آل احمد / نشر رواق
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
هانتا

عکاس با معرفت

" آنکه از در عکاسخانه وارد شد و با لحنی عوامانه و گرم سلام کرد مردی سی و چند ساله بود که کلاه مخملی اش را تا بالای گوشش پایین کشیده بود. ... "


عکاس با معرفت / ک. زن زیادی / جلال آل احمد / نشر رواق
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
هانتا