" امروز یک هفته است که خدادخان به آرزوی خود رسیده است. ... "
" امروز یک هفته است که خدادخان به آرزوی خود رسیده است. ... "
" گام هایم از دیرباز تا این حد بلند نبود. دامنه های کوه و فراز و نشیب ها را خیلی پیمودم تا باز شدند. خرس ها، شغال ها، کورموشها و حیواناتی از سلاله مارمولک ها پا روی من گذاشتند و نیمی از من علیل شد. زیر سنگ و خاشاک ماندم در دنیا اگر هر روز هم نباشد، یک روز در میان زلزله می شود. ..."
مورچۀ عاشق / مورچۀ عاشق / فقیر بایکورت / شهرام دشتی / نشر شیخ صفیالدین
" جبهه ی فراخ قصر سنگی روشن بود، با پنجره های بزرگش که رو به شط راین باز می شدند و رو به باتلاق کرانه ی آن و در فاصله ای دورتر بر گستره ی روشن و باد خیز آب و نیزار و چراگاه، و دورتر از آن ها کوه های کبود جنگل پوش بر افق خطی می کشیدند که ابرها خم ظریف آن را دنبال می کردند و فقط وقتی باد گرم فون می وزید، قصرها و روستاخانه های دامن آن ها پیدا می شدند که کوچک می نمودند و به سفیدی می درخشیدند. ..."
بازی سایه ها / خواب نی لبک / هرمان هسه / سروش حبیبی / نشر ماهی
" در لندن، ابتدای ژوئن 1929، ژوزف کارتافیلوس عتیقه فروش، اهل ازمیر، دورۀ شش جلدی ایلیاد پوپ را در قطع رحلی کوچک ( 1715 - 1720 ) به شاهدخت لوسینگ تقدیم کرد. ... "
جاودانه / کتابخانۀ بابل و 23 داستان دیگر / خورخه لوئیس بورخس / کاوه سید حسینی / نشر نیلوفر
" آنکه از در عکاسخانه وارد شد و با لحنی عوامانه و گرم سلام کرد مردی سی و چند ساله بود که کلاه مخملی اش را تا بالای گوشش پایین کشیده بود. ... "
" در انتهای دشت، در آسمان آبی، کوه های آبی و تیره و کبودرنگ بودند، ولی نزدیک که می شدی به رنگ قهوه ای، خاکستری و سبز، با وقار، در کنار هم ایستاده بودند، اما آسمان هنوز آبی بود. ..."
چال مورچه / دوریس لسینگ / ضیاء الدین ترابی / انشارات سوره مهر
" این یک داستان همیشگی است که من مرتب برای دخترم که چهار ساله است تعریف می کنم. ..."
یک روز بعد از ظهر، سال 1939 / اتوبوس پیر و داستان های دیگر / ریچارد براتیگان / علیرضا طاهری عراقی / نشر مرکز
" به کلی سری / به: کلیه یگان های مستقر در مناطق تحت محاصره آبادان و خرمشهر / از: قرارگاه مرکزی منطقه عملیاتی جنوب / موضوع: استقرار رادار ..."
شطرنج با ماشین قیامت / حبیب احمد زاده / انتشارات سوره مهر
" تازه زنگ تفریح را زده بودند و معلم ها، یک یک، از میان هیاهوی بچه هایی که با سر و صدا توی حیاط مدرسه ریخته بودند، و دوان دوان به طرف منبع آب هجوم آورده بودند، فرار می کردند و به طرف دفتر پناه می آوردند. ... "